د٫ اردیبهشت ۳۱ام, ۱۴۰۳

معرفی فیلم درام(وحشی/WILD)

فیلم سینمایی(وحشی۲۰۱۴)یک فیلم سینمایی پرفروش میان طرفداران ژانر درام است که بر اساس واقیعت و با الهام از زندگی شرل استرید،نویسنده آمریکایی ساخته شده و توانسته با کسب امتیاز ۷ از وبسایت IMDBرضایت بینندگان را به دست آورد.

فیلم «وحشی»، داستان یک پیاده‌روی طولانی را روایت می‌کند. سفری بیش از هزار مایل از کویر کالیفرنیای جنوبی تا جنگل‌های انبوه اوریگان. داستان این فیلم، براساس کتاب پرفروش شریل استراید، با همین عنوان است و در اصل، بخشی از زندگی‌نامه خود استراید است.

همانند کتاب، فیلم در وسط سفر و با نمایش صحنه‌ای از عظمت طبیعت آغاز می‌شود. صحنه‌ای که بخوبی و در سکوت محضِ طبیعت، فریاد می‌زند که کوهستان و قله‌هایش بی‌انتهاست. «ژان‌مارک والی»، کارگردان صاحب سبک فیلم، با گذاشتن یک لنگه کفش در گوشه کادر و برهم زدن فوکوس دوربین در چشم قله‌ها، جدال انسان با طبیعت را در قاب تصویر و در ایتدای فیلم نشان می‌دهد. جدالی که با افتادنِ همان لنگه کفش در دره ادامه پیدا می‌کند. خشم شریل، پرت کردن لنگه دیگر کفش در همان دره و جیغی که به‌همراه خود، بخشی منقطع از خاطرات را ورق می‌زند، خودنمایی کارگردان فیلم را نشان می‌دهد. کارگردانی که حتی در بیوگرافی‌ها هم، فیلم شخصی‌اش را می‌سازد. فیلم مهم «کلوپ مشتریان دالاس»، گواه این مدعاست.

«ژان‌مارک والی»، دست‌کم در چند فیلم اخیرش، سبک منحصر به فرد خود را به نمایش گذاشته است. تلفیق‌های استادانه رویا و واقعیت، با کمترین خط‌کشی محسوس و استفاده از خلأ صدا، تاکتیک فیلمسازی اوست. این مهم را به نحوی استادانه، می‌توان در دکوپاژ و چیدمان شدیداً شخصی‌اش‌ دید. او در جامپ‌کات‌های بی‌‌شماری که در طول فیلم و در رفت و برگشت‌های بین حال و گذشته‌ می‌دهد، ورزیده است. بطور کلی می‌شود اینطور گفت که؛ ژان‌مارک ولی، بصورت قطره چکانی به مخاطب خوراک می‌دهد و او را تا پایان فیلم با خود همراه می‌کند.

او در هرکدام از فیلم‌هایش روی یک آهنگ خاص متمرکز می‌شود و این آهنگ، اساساً تبدیل به یک عنصر گاهاً پیش برنده در داستان می‌شود. تا جایی که سخت می‌شود تشخیص داد که فیلم در خدمت موسیقی است و یا بالعکس. دست‌کم قاطعانه می‌شود گفت؛ با حذف کردن موسیقی از فیلم‌های او (اگر معنی و مفهوم از بین نرود)، داستان فرق خواهد کرد. او در استفاده از موسیقی استاد است. (تنها شباهت او با کوئنتین تارانتینو، شناخت و فهم دقیق موسیقی و استفاده از آن در جهت عمیق‌تر کردن لایه‌های فیلم‌هایشان است)

بارزه دیگر فیلم‌های والی، استفاده از عناصری از جنس سورئالیسم است که اتفاقاً داستان را به جلو هدایت می‌کنند. مشخصاً در این فیلم، استفاده از روباه و نماد شخصیتی این حیوان، در قامت تناسخ روح مادر و به‌عنوان حامی و نگهبان شریل در طول مسیر پر پیچ و خمش، قابل ردیابی و شناسایی است.

والی، در خود عنوان‌بندی فیلم، جریان جاری را گزیده شرح می‌دهد. اگر دقیق شویم، می‌بینیم که واژه وحشی«WILD»، با نمایش آتش در حال افول در دل خودش آغاز می‌شود. بدین معنا که این خشم و غضبی که در ابتدای فیلم از شریل دیده شد، سرانجام همچون ذات آتش، فرو خواهد نشست و بیننده آن را مشاهده خواهد کرد. فراموش نکنیم که؛ این یک سفرنامه‌ای است که نویسنده‌اش به سلامت به مقصد رسیده و آن را نوشته است. پس نگران اتفاقات در طول مسیر نمی‌شویم و نقطه پرگارِ تمرکز را، بر چرایی حضور شریل استراید در چنین موقعیتی می‌گذاریم.

کارگردان کانادایی، در کارنامه درخشانش بخصوص در فیلم‌های تخریب۲۰۱۵، کلوپ مشتریان دالاس۲۰۱۳ و کافه فلور۲۰۱۱، به‌نحوی به مخاطبانش محتوای سمبلیک و نمادین داده است که بیننده فیلم‌هایش، محال است چیزی را در فیلم، اتفاقی قلمداد کند و بدون جای‌گذاری مناسب آن در قصه، از نظر بگذراند.

شریل، با بستن یک کوله‌پشتی کوهنوردی سنگین، که تا به حال هیچ شناختی نسبت به آن نداشته است به ما نشان می‌دهد که بسیار خام و کم‌تجربه زندگی کرده است و مشت شخصیت را در همین ابتدا باز می‌کند. اگر این فیلم را یک فیلم جاده‌ای در نظر بگیریم بهتر است بدانیم که سوارکارمان ناشی است. او همچنین در همان سکانس، با نمایش طنزآمیز تلاش برای بلند کردن کوله‌پشتی و سرانجام موفق شدنش؛ آینده این روایت را هم برای ما برملا می‌کند.

نداشتن آدرس شریل استراید، در ابتدای فیلم، شاید کمی بی‌اهمیت به نظر بیاید. اما به‌مرور و با رفت و برگشت در میان انبوه خاطرات او، این موضوع رنگ جدی‌تری به خود می‌گیرد. تا جایی که در کنار یک همسفر، در یک لوکیشن چشم‌نواز و در حال تماشای یک منظره چشم‌نواز، می‌گوید: کسی نیست که منتظر آمدن من باشد. به عبارتی؛ شخصیت اصلی ما چیزی برای از دست دادن ندارد.

–        اگر جرأت ناامیدت کرد از جرأت هم فراتر برو.

این ها نقل قول هایی هستند که شریل هم در دفترچه‌های مخصوص هایکرها  می‌نویسد و هم به ما نشان می‌دهد که نقشه راهش هستند.

پس از شروعی کند، طاقت فرسا و البته خام، شریل تبدیل به شخصیت اصلی ما می‌شود و خواسته یا ناخواسته، قهرمان ما محسوب می‌شود. او سفرش را از صحرا و در گرمایی تجربه می‌کند که حتی ما هم طعم آن را از پشت قاب تصویر می‌چشیم. شریل پس از سپری کردن یک شب در کنار یک خانواده و خوردن غذای گرم پس از چند روز، سفرش را با انرژی مضاعفی از سر می‌گیرد. با این برش از مسافرت فیلم، فیلمنامه‌نویس و کارگردان نیاز انسان به اجتماع را نشان می‌دهد. و این نیاز را در کام همین شخصیتی می‌گذارد که معلوم نیست برای چه‌چیزی خودش را در دل طبیعت و از آن قبل‌تر، در درون خودش غرق کرده است. این یک تمهید و سنگ محک است تا ما، از این جای داستان به بعد بدانیم که تنهایی برای شریل چقدر سخت خواهد بود. نوعی کاتارسیس مدرن!

شریل که توسط برنده اسکار، ریس ویترسپون بازی می‌شود، با وقاری نمادین به بالای صخره سنگیِ بزرگی می‌رسد که منظره وسیعی از کوهستان‌های اطراف را نشان می‌دهد. او نفس‌زنان، عرق کرده و آشفته، ناخواسته در پارادوکس بین شرایط خود و آرامش طبیعت قرار می‌گیرد. طبیعت با خونسردی تمام، اتفاق ناگوار افتادن کفشش را برایش رقم می‌زند. آن‌هم درست  پس از کشیدن ناخن پایش. زوزه‌ای که شریل پس از این اتفاق غیرمنتظرانه و از روی نومیدی و رنج سر می‌دهد، شباهتی به جیغ و فریاد ندارد. او در واقع با پرتاب لنگه دیگر کفش، اعلان جنگ می‌کند. البته نه با طبیعت بلکه با ذات وحشی خودش.

ویترسپون همیشه در تجسم بخشیدن به شخصیت‌های افراطی که به گونه‌ای شرایط را مدیریت می‌کنند تا بر موانع موجود غلبه کنند، ماهر بوده ‌است. او، این هنرش را در فیلم «عبور از خط» به‌خوبی نشان داد. در این فیلم هم پشت فرمان شخصیتی نشسته است که از مدار شخصیت و هنجار خارج شده است. شخصیتی که راه‌حل بازپروری‌اش، مواجهه با خودش است. فیلمی خوش‌ساخت که سفرنامه شریل را به‌عنوان تار فرش گذاشته و خاطرات را مثل پود در آن تنیده است.

در پی مرگ مادر بر اثر سرطان، شریل استراید در این مسیر سخت و طاقت‌فرسا قدم می‌گذارد تا با خودش تسویه‌حساب کند. کتاب پرفروش و موفق او؛ وحشی: سفر از گم‌شدن تا پیدا کردن در مسیر پاسیفیک کراست تریل، تبدیل می‌شود به یک نقشه راه، برای ساخت فیلمی دیگر از «ژان‌مارک ولی». یک فیلمِ خشن که سعی می‌کند بسیار نزدیک به زندگی موجود در این کتاب حرکت کند.

«وحشی» در مورد برگشتن به مسیر اصلی زندگی است و اینکه شریل با سختی‌هایی سر و کار دارد که ظاهراً آن‌ها را در زندگی دور زده است. در مورد این است که چطور، بعد از جدی گرفتن یکی از توصیه‌های مادرش، یاد می‌گیرد که خود را در راه زیبایی قرار دهد. در عین حال، داستان در مورد پافشاری او برای مقابله با زشتی درونی و بیرونی خودش هم است.

مرگ مادر، که خود یک بحران محسوب می‌شود، بحرانی دیگر را برانگیخته است. بحرانی از جنس بر هم خوردن تعادل روانی شریل. او با روی‌آوردن به هروئین و رابطه جنسی با غریبه‌ها، سعی بر فرار از رویارویی با حقیقت می‌کند. همسر سابقش، پاول، نمی‌داند چگونه به او کمک کند و غم، باعث متحول شدن او در بدترین حالت ممکن شده ‌است.

اکنون، سفر، برای برگرداندن او به جریان عادی زندگی که در واقع هیچ وقت واقعی نبوده است، چیز خارق‌العاده‌ای خواهد بود. شاید این تاکتیک، یک مقدمه قدیمی به نظر برسد، اما والی کارگردان، به کمک هورن‌بای نویسنده، با کشیدن خطی داستانی، که گذشته؛ تصمیم؛ حال و شخصیت را از هم جدا می‌کند و در عین‌حال به هم پیوند می‌زند، انرژی‌اش را به فیلم تزریق می‌کند. آن‌ها یک مونتاژ خاص دو ساعته را از کوهنوردی و داستان بازگشت شریل ایجاد می‌کنند. در یک نقطه مهم از فیلم، شریل با یک هایکر باتجربه برخورد می‌کند. او لوازم غیرضروری را از کوله پشتی‌ شریل جدا می‌کند و هرچیزی را که زاید می‌بیند، بیرون می‌کشد. فیلمنامه هورن هم دقیقاً همین کار را با کتاب شریل استراید می‌کند.

فیلمنامه‌نویس حتی در جایی که کتاب شریل استراید به سمت دلسوزی می‌رود و ترحم مخاطب را طلب می‌کند، با رو کردن نسخه بسیار سرسخت‌تری از شخصیت، عرصه را عوض می‌کند. شریلی که کوله بزرگش را به دوش می‌کشد؛ در امتداد مسیر حرکت می‌کند؛ مکث می‌کند تا ناخن‌های پای خود را از پا بیرون بکشد و کنار یک برکه می‌خوابد، به مراتب سرسخت‌تر است. در اصل شریلِ فیلم، شریلِ کتاب را در خود می‌بلعد و جذب می‌کند.

فیلم در مورد دوران کودکی شریل و زندگی جنسی‌اش، در مورد مرگ مادرش و پایان ازدواج او، اطلاعاتی ضروری می‌دهد. والی با این‌کار، نشان می‌دهد که خیلی به کتاب استراید مقید نمانده و حرف خودش را زده است. او به ما نشان می‌دهد که شریل، پیش از این سفر شخصیت‌محور، زنی است که بدون فکر، کارها را برای خودش و دیگران سخت می‌کند.

شریل، در کتابش، این‌گونه می‌گوید که؛ قبل از این که سفرش را آغاز کند، از هروئین و خیانت به همسرش برای رهایی از گره کوری که در زندگی‌اش پیش آمده، استفاده کرده است. او در اشاره به کلیت سفرش، بر این موضع اصرار دارد که هدفش رسیدن به رستگاری نیست، بلکه پذیرش خودش است. او، رسیدن به یک دیدگاه روشن و استقبال از تجارب در همه اشکال آن برای پختگی شخصیتش را به یک کاتالوگ پر از تاسف ترجیح می‌دهد. (توجه شود به گوناگونی شخصیت‌هایی که شریل در طول مسیر با آنها مواجه می‌شود)

همانطور که پیش‌تر عرض کردم ساختار «وحشی» به اندازه ای پیچیده است. آنچه بیش از همه در مورد این فیلم به چشم می‌آید، این است که چگونه به طورکامل، به شرح جزئیات می‌پردازد و چگونه به طورکامل، به روایت آزادی و آداب معاشرت شریل احترام می‌گذارد. این فیلم در نهایت بی‌توجهی خود به قراردادهای داستان‌سرایی سینمای تجاری، نشان می‌دهد که تصاویر و احساسات در آن، می‌توانند به طور مؤثر، معنا و مفهوم را واو به واو، انتقال دهد. صحنه‌های با دقت بسته‌بندی شده «ژان‌مارک ولی»، و فشار زیادی که مطمئناً او  با رویکرد خاص خودش- بر روی دوش ویترسپون می‌گذارد، تقریبا در تمام بخش‌های فیلم حضور دارد. او در بازی گرفتن از بازیگران استاد است. اسکار دو بازیگر در یک فیلم شاهد این امر است. (مقصود؛ بازی‌های بی‌نظیر متیو مک‌کوناهی و جرد لیتو در کلوپ مشتریان دالاس است)

کوله‌پشتی‌ که ویترسپون بر روی شانه‌هایش گذاشته، نه تنها برای ایفای نقش و حملِ بارِ شخصیت فیلم است، بلکه برای تعهد این هنرپیشه نیز، یک مقیاس محسوب می‌شود. واضح است که وظیفه او بازی کردن نقش شریل استراید نیست. بلکه ویترسپورن به ما کمک کند تا شخصیت شریل استراید را درک کنیم.

ضرباهنگ این فیلم، با دیگر فیلم‌های طبیعت‌محور همچون«۱۲۷ساعت»، فاصله زیادی دارد و قطعاً صبوری بیشتری می‌خواهد. ما قرار نیست شیفته شریل شویم، اذیت شویم و یا از روی ترحم با او دوست شویم. ما فقط با او هم‌قدم می‌شویم تا ببینیم چه عواملی باعث شده تا این سفر کلید بخورد. آنچه که برعکس «۱۲۷ساعت» هویداست، تضمین زنده ماندن شریل در انتهای داستان است. پس ما به دانستن آنچه که در گذشته شریل اتفاق افتاده است بیشتر تمایل داریم تا تعلیق مواجهه او با خطرهای سفرش.

شخصیت برجسته در این اقیانوس خاطرات، مادر شریل، بابی است. یک شخصیت تقریبا جادویی و نه کاملاً تراژیک که بخوبی توسط «لورا درن» کارکشته بازی می‌شود. مرگ او، ضربه روحی شدیدی به زندگی دخترش شریل وارد می‌کند. فیلم، به‌صورت نامحسوس، هم مراقب است تا این اندوه، علت رفتارهای بی‌ملاحظه و خطرناک شریل فرض شود و در عین‌حال ردیفی از نقطه‌ها را برای اتصال، به او و مخاطب ایجاد می‌کند.

«وحشی» فیلمی است پر از زیبایی طبیعی که فیلمبرداری آن، رنگ‌های نامحدود و مناظر زیبا را ثبت می‌کند. اما توأمان، کاستی‌های خود را هم دارد. شاید به اندازه کافی به جزئیات روابط شریل با گبی هافمن (که نقش بهترین دوستش را بازی می‌کند) پرداخته نشده است. همانطور که برادر شریل در زمان حال فیلم (و نه در گذشته)، حضورش بسیار کمرنگ است.

در انتها می‌توان اشاره کرد؛ چیزی که در فیلم باعث می‌شود تا قهرمان داستان ارزشمند پیدا کند، چیزی که او را تبدیل به یک حضور نادر و هیجان‌انگیز در فیلم‌های معاصر آمریکایی می‌سازد، این نیست که او فهمیده و یا خوب باشد. شریل بر روی پلِ خدایان، به خودشناسی می‌رسد و از این پل، با یک شروع دوباره عبور می‌کند. او آزاد است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *